دفترخاطرات

ساخت وبلاگ
  هشتم ربیع الاول سالروز شهادت امام حسن عسکری، است؛ پس از شهادت این امام بزرگوار، حضرت مهدی (عج) به امامت می‌رسند سازگار  قیامتـی است گمانم قیامت مهدی است  جهـان محیط وسیع کرامت مهدی است  زمان زمان شروع زعامت مهدی است غدیـر دوم شیعـه، امـامت مهدی است  همه کنیـد قیـام و همـه دهید سلام امـام کـل زمان‌ها دوباره گشت امام  بشـارت آمـده بهـر بشـر مبارک باد شب فراق سحر شد، سحر مبارک باد  بهشت وصل خـدا را ثمر مبارک باد بـرای منتظـران این خبر مبارک باد  خطاب نـور همه آیه‌های نصر شده ولـیِّ عصـر، دوباره ولیِّ عصر شده  خطاب حضرت معبود را بخوان با من پیام قاصـد و مقصود را بخوان بـا من  بیــا ترانـه داوود را بخـوان تـا مـن سرود مهـدی موعود را بخوان با من  وبـاره آیـه جاء الحق آشکار شده به یمن وصل، همه فصل‌ها بهار شده  ز تیرگـی چـه زیان کوه نور نزدیک است رهی که بود به چشم تو دور، نزدیک است  فـراق رفتـه و فیض حضور نزدیک است الا تمامــی یــاران! ظهـور نزدیک است  فـرار ابـر و رخ آفتــاب را نگــرید سراب‌هـا همـه رفتنـد، آب را نگرید  بشارت ای همه یاران که یار می‌آید نویــد رحمـت پــروردگار می‌آید  محمـد از طــرف کوهسـار می‌آید علی گرفته بـه کف ذوالفقار می‌آید  دعـای عهد و فرج را همـه مرور کنید سلام تازه بر آن تک سوار نور می‌آید  ز مکـه سر زده صبح قیام ابراهیم رسد بـه عالـم هستی پیام ابراهیم  امـام عصر که بر او سـلام ابراهیم قیـام کــرده، کنـار مقـام ابراهیم  حـرم رسانه آوازه «انـا المهدی» است چهان پر از سخنِ تازه «انا المهدی» است  جهانیان! همـه جا در کنار یار کنید دل خـزان زده خویش ر دفترخاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 82 تاريخ : شنبه 21 خرداد 1401 ساعت: 23:59

جدال سیاسی بر سر اعتراض های خیابانی بالا گرفت خبرگزاری های نزدیک به اصولگرایان سعی می کنند محافظه کارانه تر از روزنامه کیهان به موضوع بپردازند. آنها از متهم کردن دولت به فتنه گری خودداری می کنند اما خبرگزاری تسنیم امروز غلامحسین کرباسچی را متهم کرد و نوشت: «غلامحسین کرباسچی در تلگرام پیامهای متعددی ارسال کرده که تلاش می‌کند بنیانگذار اعتراضات اخیر را آیت‌الله علم‌الهدی بنامد. آیا می‌توان نتیجه این اقدامات را تبدیل اغتشاش به فتنه خواند؟» تاریخ انتشار: ۱۶:۲۲ - ۱۰ دی ۱۳۹۶ فرارو- ادامه اعتراض های خیابانی جدال سیاسی سنگینی را در داخل کشور رقم زده است. از یک طرف نزدیکان دولت می گویند جرقه این اعتراضات با دسیسه مخالفان داخلی دولت و بخشی از اصولگرایان زده شده است و از طرف دیگر اصولگرایان می گویند این اعتراضات ریشه در عملکرد ضعیف اقتصادی دولت است. امروز روزنامه کیهان در یادداشتی پا را فراتر گذاشته و  ادعا کرد که کسانی در دولت به دنبال ایجاد فتنه ای جدیدی هستند. به گزارش فرارو، روزنامه کیهان که از منتقدان جدی و سرسخت دولت حسن روحانی است امروز به شکلی آشکار دولت را متهم به فتنه گری کرده است. این روزنامه در گزارش اصلی خود با تیتر "سختی معیشت و ناراضی کردن ملت ماموریت فتنه گران نفوذی در دولت است"، نوشت: «شواهد و اسناد موجود حکایت از آن دارد که سختی معیشت مردم، تورم، گرانی و بیکاری فقط ناشی دفترخاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 13:28


خدايا! بر پيامبر و دودمان پاكش درود فرست، و آنگاه كه تو را مي‏خوانم و صدايت مي‏زنم، صدا و
دعايم را بشنو و اجابت كن،و آنگاه كه با تو نجوا مي‏كنم، .بر من عنايت كن من از همه به سوي تو گريخته و در پيشگاه تو ايستاده ‏ام،در حالي كه دلشكسته و نالان درگاه توام و به پاداش تو ميدوار. خدایا! اگر محرومم سازي، كيست كه روزيم دهد؟ و اگر خوارم كني، كيست كه ياريم كند؟
خدايا! از خشم و فرا رسيدن غضبت، به خودت پناه مي‏آورم
! ...خدايا دفترخاطرات...
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 13:28

  هشتم ربیع الاول سالروز شهادت امام حسن عسکری، است؛ پس از شهادت این امام بزرگوار، حضرت مهدی (عج) به امامت می‌رسند سازگار  قیامتـی است گمانم قیامت مهدی است  جهـان محیط وسیع کرامت مهدی است  زمان زمان شروع زعامت مهدی است غدیـر دوم شیعـه، امـامت مهدی است  همه کنیـد قیـام و همـه دهید سلام امـام کـل زمان‌ها دوباره گشت امام  بشـارت آمـده بهـر بشـر مبارک باد شب فراق سحر شد، سحر مبارک باد  بهشت وصل خـدا را ثمر مبارک باد بـرای منتظـران این خبر مبارک باد  خطاب نـور همه آیه‌های نصر شده ولـیِّ عصـر، دوباره ولیِّ عصر شده  خطاب حضرت معبود را بخوان با من پیام قاصـد و مقصود را بخوان بـا من  بیــا ترانـه داوود را بخـوان تـا مـن سرود مهـدی موعود را بخوان با من  وبـاره آیـه جاء الحق آشکار شده به یمن وصل، همه فصل‌ها بهار شده  ز تیرگـی چـه زیان کوه نور نزدیک است رهی که بود به چشم تو دور، نزدیک است  فـراق رفتـه و فیض حضور نزدیک است الا تمامــی یــاران! ظهـور نزدیک است  فـرار ابـر و رخ آفتــاب را نگــرید سراب‌هـا همـه رفتنـد، آب را نگرید  بشارت ای همه یاران که یار می‌آید نویــد رحمـت پــروردگار می‌آید  محمـد از طــرف کوهسـار می‌آید علی گرفته بـه کف ذوالفقار می‌آید  دعـای عهد و فرج را همـه مرور کنید سلام تازه بر آن تک سوار نور می‌آید  ز مکـه سر زده صبح قیام ابراهیم رسد بـه عالـم هستی پیام ابراهیم  امـا دفترخاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 10:09

شازده کوچولو-بخش هفتم اخترکِ پنجم چیز غریبی بود. از همه‌ی اخترک‌های دیگر کوچک‌تر بود، یعنی فقط به اندازه‌ی یک فانوس پایه‌دار و یک فانوس‌بان جا داشت. شهریار کوچولو از این راز سر در نیاورد که یک جا میان آسمان خدا تو اخترکی که نه خانه‌ای روش هست نه آدمی، حکمت وجودی یک فانوس و یک فانوس‌بان چه می‌تواند باشد. با وجود این تو دلش گفت:– خیلی احتمال دارد که این بابا عقلش پاره‌سنگ ببرد. اما به هر حال از پادشاه و خودپسند و تاجرپیشه و مسته کم عقل‌تر نیست. دست کم کاری که می‌کند یک معنایی دارد. فانوسش را که روشن می‌کند عین‌هو مثل این است که یک ستاره‌ی دیگر یا یک گل به دنیا می‌آورد و خاموشش که می‌کند پنداری گل یا ستاره‌ای را می‌خواباند. سرگرمی زیبایی است و چیزی که زیبا باشد بی گفت‌وگو مفید هم هست. وقتی رو اخترک پایین آمد با ادب فراوان به فانوس‌بان سلام کرد:– سلام. واسه چی فانوس را خاموش کردی؟– دستور است. صبح به خیر!– دستور چیه؟– این است که فانوسم را خاموش کنم. خوش!و دوباره فانوس را روشن کرد.– پس چرا روشنش کردی باز؟فانوس‌بان جواب داد: – خب دستور است دیگر.شهریار کوچولو گفت: – اصلا سر در نمیارم.فانوس‌بان گفت: – چیز سر در آوردنی‌یی توش نیست که. دستور دستور است. روز بخیر!و باز فانوس را خاموش کرد.بعد با دستمال شطرنجی قرمزی عرق پیشانیش را خشکاند و گفت:– کار جان‌فرسایی دارم. پیش‌تر ها معقول بود: صبح خامو دفترخاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : کوچولوبخش, نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 68 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 0:15

شازده کوچولو-بخش هشتم مسافر کوچولو پاش که به زمین رسید از این که دیارالبشری دیده نمی‌شد سخت هاج و واج ماند.تازه داشت از این فکر که شاید سیاره را عوضی گرفته ترسش بر می‌داشت که چنبره‌ی مهتابی رنگی رو ماسه‌ها جابه‌جا شد. شهریار کوچولو همین‌جوری سلام کرد.مار گفت: – سلام.شهریار کوچولو پرسید: – رو چه سیاره‌ای پایین آمده‌ام؟مار جواب داد: – رو زمین تو قاره‌ی آفریقا.– عجب! پس رو زمین انسان به هم نمی‌رسد؟مار گفت: – این‌جا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمی‌کند. زمین بسیار وسیع است.شهریار کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: – به خودم می‌گویم ستاره‌ها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!.. اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است.. اما چه‌قدر دور است!مار گفت: – قشنگ است. این‌جا آمده‌ای چه کار؟شهریار کوچولو گفت: – با یک گل بگومگویم شده.مار گفت: – عجب!و هر دوشان خاموش ماندند.دست آخر شهریار کوچولو درآمد که: – آدم‌ها کجاند؟ آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی می‌کند.مار گفت: – پیش آدم‌ها هم احساس تنهایی می‌کنی.شهریار کوچولو مدت درازی تو نخ او رفت و آخر سر به‌اش گفت: – تو چه جانور بامزه‌ای هستی! مثل یک انگشت، باریکی.مار گفت: – عوضش از انگشت هر پادشاهی مقتدرترم.شهریار کوچولو لب‌خندی زد و گفت: – نه چندان.. پا هم که نداری. حتا راه هم نمی‌تونی بری..– من می‌تونم تو را به چنان جای دفترخاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : کوچولوبخش, نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 79 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 0:15

شازده کوچولو-بخش نهم مسافر کوچولو کویر را از پاشنه درکرد و جز یک گل به هیچی برنخورد: یک گل سه گل‌برگه. یک گلِ ناچیز. شهریار کوچولو گفت: – سلام.گل گفت: – سلام.شهریار کوچولو با ادب پرسید: – آدم‌ها کجاند؟گل روزی روزگاری عبور کاروانی را دیده‌بود. این بود که گفت: – آدم‌ها؟ گمان کنم ازشان شش هفت تایی باشد. سال‌ها پیش دیدم‌شان. منتها خدا می‌داند کجا می‌شود پیداشان کرد. باد این‌ور و آن‌ور می‌بَرَدشان؛ نه این که ریشه ندارند؟ بی‌ریشگی هم حسابی اسباب دردسرشان شده.شهریار کوچولو گفت: – خداحافظ.گل گفت: – خداحافظ. مسافر کوچولو از کوه بلندی بالا رفت. تنها کوه‌هایی که به عمرش دیده بود سه تا آتش‌فشان‌های اخترک خودش بود که تا سر زانویش می‌رسید و از آن یکی که خاموش بود جای چارپایه استفاده می‌کرد. این بود که با خودش گفت: «از سر یک کوه به این بلندی می‌توانم به یک نظر همه‌ی سیاره و همه‌ی آدم‌ها را ببینم..» اما جز نوکِ تیزِ صخره‌های نوک‌تیز چیزی ندید. همین جوری گفت: – سلام.طنین به‌اش جواب داد: – سلام.. سلام.. سلام..شهریار کوچولو گفت: – کی هستید شما؟طنین به‌اش جواب داد: – کی هستید شما.. کی هستید شما.. کی هستید شما..گفت: – با من دوست بشوید. من تک و تنهام.طنین به‌اش جواب داد: – من تک و تنهام.. من تک و تنهام.. من تک و تنهام..آن‌وقت با خودش فکر کرد: «چه سیاره‌ی عجیبی! خشک‌ِخشک و تیزِتیز و شورِشور. این آدم‌ه دفترخاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : کوچولوبخش, نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 84 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 0:15

شازده کوچولو-بخش دهم آن وقت بود که سر و کله‌ی روباه پیدا شد.روباه گفت: – سلام.شهریار کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: – سلام. صدا گفت: – من این‌جام، زیر درخت سیب..شهریار کوچولو گفت: – کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!روباه گفت: – یک روباهم من.شهریار کوچولو گفت: – بیا با من بازی کن. نمی‌دانی چه قدر دلم گرفته..روباه گفت: – نمی‌توانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده‌اند آخر.شهریار کوچولو آهی کشید و گفت: – معذرت می‌خواهم.اما فکری کرد و پرسید: – اهلی کردن یعنی چه؟روباه گفت: – تو اهل این‌جا نیستی. پی چی می‌گردی؟شهریار کوچولو گفت: – پی آدم‌ها می‌گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟روباه گفت: – آدم‌ها تفنگ دارند و شکار می‌کنند. اینش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکیان هم پرورش می‌دهند و خیرشان فقط همین است. تو پی مرغ می‌کردی؟شهریار کوچولو گفت: – نه، پی دوست می‌گردم. اهلی کردن یعنی چی؟روباه گفت: – یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.– ایجاد علاقه کردن؟روباه گفت: – معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه‌ای مثل صد هزار پسر بچه‌ی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. میان همه‌ی عالم تو موجود یگانه‌ای برای من می‌شوی من واسه تو.شهریار کوچول دفترخاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : کوچولوبخش, نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 71 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 0:15

شازده کوچولو-بخش یازدهم شهریار کوچولو گفت: – سلام.سوزن‌بان گفت: – سلام.شهریار کوچولو گفت: – تو چه کار می‌کنی این‌جا؟ سوزن‌بان گفت: – مسافرها را به دسته‌های هزارتایی تقسیم می‌کنم و قطارهایی را که می‌بَرَدشان گاهی به سمت راست می‌فرستم گاهی به سمت چپ. و همان دم سریع‌السیری با چراغ‌های روشن و غرّشی رعدوار اتاقک سوزن‌بانی را به لرزه انداخت.– عجب عجله‌ای دارند! پیِ چی می‌روند؟سوزن‌بان گفت: – از خودِ آتش‌کارِ لکوموتیف هم بپرسی نمی‌داند!سریع‌السیر دیگری با چراغ‌های روشن غرّید و در جهت مخالف گذشت .شهریار کوچولو پرسید: – برگشتند که؟سوزن‌بان گفت: – این‌ها اولی‌ها نیستند. آن‌ها رفتند این‌ها برمی‌گردند.– جایی را که بودند خوش نداشتند؟سوزن‌بان گفت: – آدمی‌زاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.و رعدِ سریع‌السیرِ نورانیِ ثالثی غرّید.شهریار کوچولو پرسید: – این‌ها دارند مسافرهای اولی را دنبال می‌کنند؟سوزن‌بان گفت: – این‌ها هیچ چیزی را دنبال نمی‌کنند. آن تو یا خواب‌شان می‌بَرَد یا دهن‌دره می‌کنند. فقط بچه‌هاند که دماغ‌شان را فشار می‌دهند به شیشه‌ها.شهریار کوچولو گفت: – فقط بچه‌هاند که می‌دانند پیِ چی می‌گردند. بچه‌هاند که کُلّی وقت صرف یک عروسک پارچه‌ای می‌کنند و عروسک برای‌شان آن قدر اهمیت به هم می‌رساند که اگر یکی آن را ازشان کِش برود می‌زنند زیر گریه..سوزن‌بان گفت: – بخت، یارِ بچه‌هاست. شهریار کوچو دفترخاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : کوچولوبخش, نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 84 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 0:15

شازده کوچولو-بخش دوازدهم چاهی که به‌اش رسیده‌بودیم اصلا به چاه‌های کویری نمی‌مانست. چاه کویری یک چاله‌ی ساده است وسط شن‌ها. این یکی به چاه‌های واحه‌ای می‌مانست اما آن دوروبر واحه‌ای نبود و من فکر کردم دارم خواب می‌بینم. گفتم: – عجیب است! قرقره و سطل و طناب، همه‌چیز روبه‌راه است.خندید طناب را گرفت و قرقره را به کار انداخت و قرقره مثل بادنمای کهنه‌ای که تا مدت‌ها پس از خوابیدنِ باد می‌نالد به ناله‌درآمد.گفت: – می‌شنوی؟ ما داریم این چاه را از خواب بیدار می‌کنیم و او دارد برای‌مان آواز می‌خواند..دلم نمی‌خواست او تلاش و تقلا کند. بش گفتم: – بدهش به من. برای تو زیادی سنگین است.سطل را آرام تا طوقه‌ی چاه آوردم بالا و آن‌جا کاملا در تعادل نگهش داشتم. از حاصل کار شاد بودم. خسته و شاد. آواز قرقره را همان‌طور تو گوشم داشتم و تو آب که هنوز می‌لرزید لرزش خورشید را می‌دیدم.گفت: – بده من، که تشنه‌ی این آبم.ومن تازه توانستم بفهمم پی چه چیز می‌گشته! سطل را تا لب‌هایش بالا بردم. با چشم‌های بسته نوشید. آبی بود به شیرینیِ عیدی. این آب به کُلّی چیزی بود سوایِ هرگونه خوردنی. زاییده‌ی راه رفتنِ زیر ستاره‌ها و سرود قرقره و تقلای بازوهای من بود. مثل یک چشم روشنی برای دل خوب بود. پسر بچه که بودم هم، چراغ درخت عید و موسیقیِ نیمه‌ش و لطف لب‌خنده‌ها عیدی‌ای را که بم می‌دادند درست به همین شکل آن همه جلا و جلوه م دفترخاطرات...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترخاطرات دنبال می کنید

برچسب : کوچولوبخش,دوازدهم, نویسنده : 1shervinkakavand3 بازدید : 81 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 0:15